دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

حباب رویائی من

دخترکم، مانلی روزها همین طور میومدند و میرفتن و من هم  همچنان خوشحال و منتظر . خدارو شکر از همون اول خیالم از بابت سلامت بودنت جمع جمع بود و کم پیش میومد که نگران وضعیت سلامتت بشم . هر وقت هم که یه خورده دلم شور میزد بلافاصله به یاد خدا می افتادم و یادم میومد که خداوند و فرشته هایش خیلی بیشتر از اونچه که من میتونم مراقبت باشم ، حواسشون به تو هست ! و دوباره آروم میشدم.  خیلی دلم میخواست حضورتو حس کنم . لحظه شماری میکردم و همیشه هوشیار بودم که کی میخوای تکون بخوری مامانی. حتی توی خواب هم هوشیار بودم . و دلم میخواست که شیرینی حرکت اولتو بتونم حس کنم و از دستش ندم.  یه روزی که خیلی هم رو به راه نبودم و خ...
30 فروردين 1391

یه فرشته 16 میلی متری؟؟؟!!!!

دخترکم، مانلی روزی که برای اولین بار دیدمت، یه کوچولوی 16 میلیمتری بودی . اندازه دکمه لباسم !به همون کوچکی!  یه سر کوچولو یه تن کوچولو دوتا دست و دو تا پای کوچولو. درست مثل نقاشیه چشم چشم دو ابرو کودکانه. همون شکلی ساده و معصوم. چند لحظه بعد یه صدایی مثل صدای پای اسب توی گوشم پیچید.... بوم بوم...بوم بوم...بوم بوم.... یه قلب کوچیکی تندتند داشت میزد. قلب من هم تندتر از همیشه میتپید. این بار تپشش خیلی شیرین بود این بار به عشق تو زد و تا وقتی که میتپه ، به عشق تو خواهد بود.  خدارو شکر. خداروشکر مادر،که سالم بودی قلب کوچیکت توی اون جسم کوچولوت ، دیده میشد . نمیدونی چقدر شیرین و بامزه بالا پائین میرفت منو پدرت به همدیگه ...
23 فروردين 1391

ای کاش میتونستم.......

دخترکم ،مانلی مامان خیلی خوشحاله، چونکه خدا یه موجود بهشتی رو توی وجودش قرار داده! این یعنی یه مسئولیت خیلی سنگین!با خودم میگفتم که عرفانه تو دیگه الان یه آدم معمولی نیستی ، باقبل خیلی فرق داری ،باید بیشتر مراقب باشی. مراقب سلامتیت، مراقب طرز رفتارو کردارت، مراقب فکرو ذهنت و از همه مهمتر مراقب روحت خیلی باید مراقب باشی یه موجود خیلی حساس و لطیف توی وجود توء که از همه چیز تاثیر میپذیزه همه خیلی پاک و معصومه مثل برفی میمونه که از آسمون میاد به زمین.... وقتی که از ابر جدا میشه به غیر از خلوص و پاکی چیزی همراه نداره. سفید سفید هرچی که به زمین نزدیکتر میشه بیشتر تحت تاثیر محیط قرار میگیره.بعضی از اونها که شانس میارن و به یه جای پاک و ...
17 فروردين 1391

گل به سری یا کاکل زری!؟!؟!؟!؟!

دخترکم ;مانلی  حالا که از وجود یه فرشته کوچولو توی سرزمین دلم مطمئن بودم، فکر ذکرم شده بود جنسیت نی نی ! یعنی چی میتونه باشه ؟؟؟؟؟؟ دختره؟ پسره؟ یه قلوء ؟ دو قلوء ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سونوگرافیست های فامیل که همه بالقوه معتقد بودن پسره! پدر که خوب از اون اول دختر بابا می خواست. پدر برزگتم که به دنبال ولی عهد بود برای جانشینی پسرش ! بابا محمد هم که تشخیص داد دخمله ! اولین کسی بود که درست حدس زده بود ! ولی من از اعماق وجودم کاملا مطمئن بودم که نی نی من دخمله :) حالا بین خودمون باشه یه شیطنتهایی هم انجام داده بودم که احتمال دختر دارشدنم بالاتر بره ! مثلا از فروردین ماه که دیگه قصد داشتم یه فرشته کوچولوی آسمونی رو زمینی کنم، شروع کرده بود...
14 فروردين 1391

حس خوب بودنت

دخترکم، مانلی میدونی اولین باری که وجود شیرینتو حس کردم کی بود ؟؟اواخر آبان ماه هزارو سیصدو هشتادو نه.  من و پدر به همراه مامان جون و عمه پریسا و عمه پرستو رفته بودیم شمال. خیلی خوش گذشت. اونجا بود که یه حس غریب اما زیبا توی وجودم پیچید!!!! حس خوب بودن تو. احساس میکردم که یه چیزی داره خودشو توی دلم جا میکنه و واثه خودش اون گوشه کنارا داره جا باز میکنه! حس شیرینی بود. حسی که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم.  .به پدرت میگفتم که دلم درد میکنه، احساس میکنم عضلات داخلی شکمم داره از هم باز میشه و یه چیزی داره خودشو جا میکنه!! نمیدونستم وجود عزیز تو یا  یه چیز دیگه، اما احساس تازه ای داشتم . یه حسی مثل ح...
7 فروردين 1391

دلنوشته های یک مادر

سلام فرشته کوچولوی مامان دخترکم ، مدت ها پیش از اینکه مسافرکوچولوی من بارشو ببنده و از آسمونها بیاد روی زمین، تصمیم گرفته بودم که یه جوری باهاش ارتباط برقرار کنم. دلم می خواست با فرزندم دردو ودل کنمو حرف بزنم. وقتی که متوجه شدم دارم مامان میشم ، دلم میخواست همه احساساتم رو باهات در میون بزارم.  تصمیم گرفتم یه دفتر خاطرات درست کنم و از ابتدای بارداری خاطراتم و تمام احساسات و حالاتم رو برات بنویسم و اونها رو توی یه صندوقچه چوبی قایم کنم و یه روزی که دیدم دیگه وقتش شده اونهارو بهت تحویل بدم تا بدونی که مادرت چه کیفی با تو کرده و چقدر از بودنت لذت برده . بدونی که چه ارزوهایی برات داره چه دعاهایی برات کرده ،...
6 فروردين 1391
1